مهاجرت جدگال ها به ایران 1

تاریخ و فرهنگ قوم جدگال

 بازگشت جدگال ها به ايران

طبق رواياتی دو برادر به نامهای «دودا» و «چَنّيسَر» که از قوم «راج پوت» (خانوادهي سرداران هندی) بودند، به اين منطقه آمده و در محلی که در مرز هند و پاکستان واقع است و امروزه «عُمَر کوت» (قلعهی عمر) خوانده میشود، ساکن شده و نسل جدگالهای ايرانی از آنها به وجود آمده است. همين روايات بيان میکند که جدگالها از اقوام اصيل و از خاندان بزرگ بودهاند و در ميان آنها رقّاصه و خوانندگان رقاص وجود نداشته است و هنوز هم وجود ندارد.

لانگ ورت ديمز در کتاب «کوچ و بلوچ» به داستان جالبی در مورد دودا اشاره کرده و بيان می کند که «دودا سومرا»([1]) به خاطر اختلافی که با برادران خود داشت، بر ماديان خود سوار شد و برای نجات جان خود، به ناچار در آن فصل سرما به آب زد و شنا کنان از رود عبور کرد.

دودا اوايل صبح، در حالی که از شدّت سرما بیهوش شده بود، به خانهی شخصی که «صالح» نام داشت، رسيد. صالح که بلوچ و از طايفهی «رند» بود، او را به خانهاش برده و برای اين که او را گرم نگهدارد، دخترش را که «مَدو» نام داشت، با او در يک بستر قرار داد. بر اثر حرارت بدن مدو، دودا گرم شده و به هوش میآيد.([2])

احتمالاً صالح با ديدن وضع و نوع پوشاک دودا حدس میزد که او از يک خاندان بزرگی است. بنابراين برای نجات جان وی، دخترش را در کنار وی قرار داده تا بر اثر حرارت بدنش گرم شده و به هوش آيد؛ و بعد هم مدو را به عقد دودا در آورد.

ديمز با اطمينان کامل دودا را يک جدگال دانسته و بيان میکند: « دودا با مدو ازدواج کرد. ... به خاطر داشتن همسر [بلوچ] شوهر نيز بلوچ شد. در حالی که يک جدگال بود و غير از آن چيزی نبود»([3])

دودا در سايهی کوههای «هَرند» باقی ماند و به خاطر شجاعت و استعدادی که داشت به مقام والايی دست يافت؛ و فرزندان وی به «دودايی» شهرت يافته و از نام فرزندش «گوريچ»، طايفهی بزرگی به نام گورچانی شکل گرفت.

دودايیهای جدگال تا سالها، بلوچها را زير کمان خود داشته و در سند حکومت کردهاند. طوايف بلوچ تحت حمايت جدگالها توانستهاند تا در سند حضور يافته و به زندگانی بپردازند. چرا که پس از زوال دودايیها تا نيم قرن از حضور بلوچها در سند خبری به دست نمیآيد.([4])

ديمز اضافه کردهاست که قبيلهی «سومرا» از راجپوتان هندی الاصل، در زمان فتوحات اعراب، بر سند حکومت داشته و از پادشاهان آن در تاريخ نيز ذکری به ميان آمده که بعضی از آنان با نام «دودا اوّل»، «دودا دوّم» و... بودهاند. او میافزايد که بلوچها در زمان «دودا چهارم» وارد سند شده و اتحاد خود با قبايل ديگر را بهم زده و تحت حمايت  دودايیها قرار گرفتند.([5])  

لانگ ورت ديمز در اين داستان خود، به ازدواج دودا با يک زن بلوچ اشاره دارد که با نظر خيلی از مورخين تضاد دارد. چرا که مورخين اعتقاد دارند که قبل از سکونت بلوچها  در مکّران، جدگالها در اين سرزمين سکونت داشتهاند.

بنابراين، بايد گفت که گرچه طوايفی از جدگالها در مکّران و سيستان و تا سواحل خليج فارس زندگی میکردند، طايفهی ديگری از آنان که دودايی خوانده میشود، بعدها وارد اين سرزمين شدهاست.

علی رياحی از نويسندگانی است که در دورهی قبل از انقلاب، حدود پنج سال در بلوچستان و به خصوص در چابهار بود و کتابی را تحت عنوان « زار و باد و بلوچ » که حاصل اين مدّت از تحقيقات وی است، به زيبايی به رشتهی تحرير در آورده است. او طی تحقيقاتی که در رابطه با قوم جدگال داشته است، اين قوم را چنين توصيف میکند: «قوم جدگال، قومی بسيار جسور و جنگجو هستند و از زمانهای بسيار قديم از شام به کشور پاکستان آمده در محلی به نام کوتریkutrey اقامت میگزينند.»

گر چه رياحی توصيف خوبی از اين قوم داشته است، امّا آنجا که مینويسد اين قوم از شام آمده، صحت ندارد. چرا که همان طور که گفته شد، اين قوم از هند آمده و پس از سير طريق به ايران و در مکران و دشتياری رسيده و ساکن شدهاند.

آن چه که به آمدن جدگالها از شام اشاره دارد به دو طريق روايت شده است. يکی اين که حدود دو قرن قبل از اسلام (احتمالاً در زمان هخامنشيان)، به خاطر اختلافات داخلی در شام، حاکم آن جا  از شورشيان شکست خورده و نزد شاه ايران پناهنده شد و از وی کمک خواست. شاه ايران نيز جدگالها را که در ارتش شاهنشاهی ايران خدمت میکردند و از شجاعت و شهامت خاصّی برخوردار بودند، برای کمک به وی فرستاد.

جدگالها با مخالفين حاکم شام جنگيده و پس از شکست دادن آنها، حاکم شام بار ديگر حکومت خود را به دست گرفت. پـس از مدّتی جـدگالها خـواستند به وطـن خود بازگردند. امّا حاکم شام که از طرف مخالفين خود احساس خطر میکرد، از آنها خواست تا در نزد وی بمانند. جدگالها گفتند که وطن ما ايران است و تمام اقوام و فاميل ما در ايران هستند. دل ما برای خويشان خود تنگ شده است. اگر شما اجازهی سکونت ما را از  شاه ايران گرفته و تمام افراد قوم ما را به شام بياوريد، ما نزد شما خواهيم ماند.

حاکم شام جواز سکونت جدگالها را از شاه ايران گرفته و نسبت به انتقال آنها به شام اقدام کرد. از آن پس جدگالها در شام ماندگار شده و در دستگاه حکومت دارای قدرت و نفوذ گشتند. تا چند قرن فرماندهی ارشد نيروهای ارتش شام را جدگالها بر عهده داشتند. تا اين که در سرزمين حجاز پيامبر اسلام مبعوث شد و برای دعوت حاکمان به اسلام ، قاصدانی به سرزمينهای اطراف فرستاد. قاصدی نيز به شام فرستاده شد. گفته میشود که اين قاصد «محمود» (؟) نام داشته است. او نزد حاکم شام آمده و پيام الهی رسول گرامی اسلام را به وی ابلاغ کرد. جدگالها که به دين آبايی و اجدادی خود احترام گذاشته و پای بندی شديدی به آن داشتهاند، از پذيرش اين دين جديد خودداری کردند و به وطن اجدادی خود ايران باز گشتهاند.([6])



[1] . سومرا نام قبيلهای از راجپوت های هندی است که جدگالها را  شاخهای از آن میدانند.

[2]. لانگ ورت ديمز - کوچ و بلوچ –  ترجمهی گل خان نصير-  ص 148

[3] . لانگ ورت ديمز - همان

[4] . لانگ ورت ديمز - همان – ص 148

[4] . لانگ ورت ديمز - همان – ص 147

 

 

[6].  اين مطلب در مورخه 23/9/87  از آقای شيرمحمد بجارزهی فرزند قادربخش نقل شده است.


نظرات شما عزیزان:

Cyrus
ساعت0:15---12 خرداد 1396
تو جدگالی هیچی نمیدونی پیشینه بلوچ به پارتها و شاهان باستان ایران میرسه نه جدگال های سندی جدگال ها سمدی و دراویدی هستن ولی بلوج اریایی

بهنام جنگجو
ساعت23:53---17 ارديبهشت 1396
ما از طایفه جدگال هستیم که در دشتیاری ساکن بودیم پدر بزرگ ما جماعت دار اسماعیل عباس جنگجو به میناب آمدند و اینجا ساکن شدند زنده باد بلوچستان
پاسخ: سلام خوشحالم از آشنائی شما. اگر تاریخچه زندگی جمادار اسماعیل را بیان نمائید ممنون خواهم شد.


رئوف
ساعت5:08---14 شهريور 1395
هاو ها تاثیر پذیره

امید
ساعت7:01---25 فروردين 1395
در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است. اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود

هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ

ز گیلان جنگی و دشت سروچ
همچنان که از بیت مستفادمی شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ
چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردویاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازورو دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست. سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید:
سپاهش زگردان کوچ و بلوچ

سگالیده جنگ و بر آورده خوچ
لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید:
کسی در جهان پشت ایشان ندید

برهنه یک انگشت ایشان ندید
فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند:
درفشی بر آورده پیکر پلنگ

همی از درفشش ببارید جنگ
در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل
و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب " الانان" به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید:


به ره اندر آگاهی آمد به شاه

که گشت از بلوچی جهانی تباه
در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجااز دست بلوچ ها سخن می گوید:
ز گیلان تباهی فزون است زین

ز نفرین پراکنده شد آفرین
شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان" و "هندیان" سر به طاعت ما خم کرده انداما با بلوچ ها که هموطنان مایندنتوانسته ایم بر آئیم:
بسنده نباشیم با شهر خویش

همی شیر جوییم پیچان ز میش
این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشی


امید
ساعت6:59---25 فروردين 1395
تو با این حرفات اسم بلوچ رو داری لکه دار میکنی بلوچ اونم رند که قبل از ازدواج دختر پسر رو نمیدید تو نمونش هانی و شهی مرید تو میگی یک رند حاضر شده دخترش رو پیش یک جدگال بخوابونه که بعد ازش بخواد باهاش ازدواج کنه کدوم بی غرتی همچین کاری میکنه که تو غیرت یک رند رو زیر سوال میبری باداین حرفت بعدشم این مطلب طبق کدوم روایات ودلیل منطق اوردی بعدشم تو شاهنامه که تاریخ ۲و اندی پیش یابیشتررو میگه اسمی از جدگال نیاورده

عبدالعلی جدگال
ساعت12:02---3 فروردين 1395
ممنون

نوید جدگال
ساعت15:11---5 اسفند 1394
داستان قشنگی بود ولی ب دور از واقعیت با اونچیزهایی ک من از بزرگانم شنیده بودم خیلی فرق داشت لطفا داستان واقعی رو اراعه مردم بدین با تشکر

حکیم خدیر یاسرجدکال
ساعت10:50---22 اسفند 1393
ممنون از اطلاعات خوبتون

حکیم خدیر یاسرجدکال
ساعت10:48---22 اسفند 1393
ممنون از اطلاعات خوبتون

اصغرجدگال
ساعت10:07---5 اسفند 1393
به نظر من پسشینه تارییخی جدگال به شاهان باستان می رسد ذر حالی که بلوچ یک قوم بیابان گرداست

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:4 توسط سیدمحمد درتکیده| |